راستی از بس راجع به خاطراتم حرف زدم یادم رفت یه چیزی رو بگم!
اینکه احساس تنهایی میکنی و مادرت میگه که به خاطر اخلاقته که کسی باهات دوست نمیشه
سعی کن یه مقدار رو اخلاق و رفتارت کار کنی که دیگه بشی یه دختر همه چی تموم
اخلاق و رفتار تو زندگی خیلی خیلی خیلی مهمه ، اگه همیشه با بقیه خوش رفتار باشی همه جذبت میشن و دوستت دارن و کلی هم میخوان باهات دوست بشن، زندگی رو نباید زیا دسخت گرفت، اول باید سعی کنیم رابطه مون رو با دوست اصلیمون یعنی خداوند حفظ کنیم بعدش هم اینکه مادرت دوستته این بهترینه دیگه چی میخوای
من به شخصه تو زندگی تجربه کردم بهترین دوستم بعد خدا مادرمه چون همیشه میگفتم ای کاش یه خواهر بزرگتر داشتم که تکیه گاهم باشه و مثل یه دوست واقعی بتونم باهاش باشم مادرم گفت حالا که خواهر نداری خودم هم مادرتم هم خواهرت هم دوستت
خدایی همیشه سعی میکنه واسم سنگ تموم بذاره منم مثل یه دوست بهش اعتماد میکنم و حرفامو باهاش درمیون میذارم مادرم هم همیشه تو همه کاراش باهام مشورت میکنه و همه حرفای دلشو به من میزنه، دوست خوب هم خیلی خوبه داشته باشی من یه بار تو نوجونی البته از روی ناآگاهی من و دوست صمیم از اون ضربه خوردم و با اینکه از بچگی دوست و همکلاسی و فامیل هم بودیم بعد ها که بزرگتر شدیم دیدم چجوری به من حسادت میکرد دیگه رابطه مو باهاش ادامه ندادم، تو دانشگاه هم متاسفانه یه دوستی داشتم قشنگ جلوی چشم خودم بهم حسودی میکرد منم خیلی نا امید شدم ازش و دیگه صمیمتم رو باهاش قطع کردم و فقط در حد حرفای معمولی باهاش صحبت می کنم، این چیزا باعث شد که نتیجه بگیرم بهترین دوستام خدا و مادرم هستن هرچند چند تا دوست خیلی خوب و صمیمی هم دارم ولی خب وقتی خدا و مادرم هستن ترجیح میدم چیزای خصوصیم رو به این دو تا بگم تا دوستام اینجوری همیشه خیالم راحته چون نه بهم حسودی میکنن نه خیانت...
ان شاالله این موضوع شمام درست میشه با تدبر و تفکر
موفق و شاد باشید.